جمال عشق پیدا می‌شود وقتی تو می‌آیی!

جمال عشق پیدا می‌شود وقتی تو می‌آیی!

به گزارش خبرنگار آیت البرز، ابوالفضل فیروزی متخلِّص به «نی‌نوا» دکتری «عرفان و تصوف» مدرس دانشگاه و استاد دروس گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) از فعالان فرهنگی، علمی و سیاسی – اجتماعی و نیز هنری وادبی است.

از مهم‌ترین این فعالیت‌ها طی بیش از ۳۰ سال شغل شریف معلمی و مدرسی در نهادها، سازمان‌ها و مؤسسات علمی حوزه و دانشگاه، سخنرانی در هیئت‌های مذهبی، محافل علمی و ادبی، مشاوره ازدواج و مسائل خانواده و امور تربیتی و تحصیلی با رویکرد مذهبی است.

فیروزی دبیری و داوری برخی جشنواره و مسابقات علمی، پژوهشی، هنری و ادبی، ملی و بین‌المللی را به عهده داشته است.

این مدرس دانشگاه و استاد دروس گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) خود اهل ذوق، هنر و ادب بوده و در عرصه شعر و نویسندگی صاحب آثار فاخری بوده و در هنر مینیاتور و نقاشی – خط نیز دستی بر آتش داشته و بار‌ها در عرصه‌های مذکور و مسابقات علمی و فرهنگی – هنری کشوری و بین‌المللی جزء نفرات نخست یا برگزیده بوده است.

اکنون به‌مناسبت نیمه شعبان‌المعظم خجسته میلاد آخرین منجی عالم بشریت حضرت مهدی موعود عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف چهار قطعه شعر در قالب دو قصیده و دو مثنوی به شرح زیر تقدیم مخاطبان می‌شود تا که قبول افتد و که در نظر آید!

غزل «وقتی تو می‌آیی»

جمال عشق پیدا می‌شود، وقتی تو می‌آیی
بساط عیش برپا می‌شود، وقتی تو می‌آیی

 و بی تو معنی بودن معمائیست، امّا خوب.
معمّایم چه معنا می‌شود! وقتی تو می‌آیی

 دلم بی تو چو مردابی عفن‌آلود می‌ماند 
ولی همرنگ دریا می‌شود، وقتی تو می‌آیی

و بی‌تو، زشت میماند به‌چشمم هرچه می‌آید 
و زشتی‌ها چه زیبا می‌شود! وقتی تو می‌آیی 

 دل من تنگ‌تر از غنچهٔ باغ دهان توست 
که با آیت البرز رخت وا می‌شود، وقتی تو می‌آیی

 وحتّی خواستم با تو نگویم درد دل امّا. 
دریغا مشت من وامی‌شود! وقتی تو می‌آیی

منم مجنون بی لیلا، دراین شهرغریب، امّا 
تمام شهر لیلا می‌شود، وقتی تو می‌آیی

 تمام آرزوهایم به پایت خاک شد، امّا 
سراپایم تمنّا می‌شود، وقتی تو می‌آیی

 اگرچه تک درخت پیر پائیز گذرگاهم 
بهار من شکوفا می‌شود، وقتی تو می‌آیی

 بیا‌ای نوبهار دل! که در دنیای حزن‌آلود
بهار عشق برپا می‌شود، وقتی تو می‌آیی

بدون تو همه هیچیم ومن‌ها طبل توخالی 
من و او وشما، ما می‌شود، وقتی تو می‌آیی

 رموز قفل‌های بسته را زیر زبان داری 
که با ایمای تو وامی‌شود، وقتی تو می‌آیی

سلاحت ذوالفقارست وسوار ذوالجناح آیی
چه عاشورا که برپا می‌شود، وقتی تو می‌آیی!

 نه تنهاخاطر دلها، شود آشفته از زلفت 
چه غوغایی به دنیامی‌شود! وقتی تو می‌آیی!

 قصیده «عشقیّه»

ای که عشقت جان ما را جان!
آیت البرز رویت روضهٔ رضوان!‌

ای لبت مفتاح «بسم‌الله»
میکند هرمشکلی آسان!

می‌شکوفد غنچه‌ها وقتی
برلبت گل می‌کند قرآن‌

ای وَلایت راحت جان‌ها
قصر ایمان را بوَد بنیان

در صحیفهٔ کردهٔ مؤمن 
خط مهرت بهترین عنوان

مهوشان، مات مه رویت‌

ای مه رویت گل ماهان

کشتهٔ عشق تو مجنون‌ها 
مردهٔ آیت البرز تو مهرویان

صد غزال شرم خوابیده 
در میان سایهٔ مژگان

حیرت حوران برانگیزی.
چون نمایی آن رخ پنهان

‌لیلی شب در کمند تو 
موی تو مُشکین‌تر از حوران

هرشب از بام دلم پیداست
ماه پیشانی تو تابان

آیت البرز و مه از طلعت رویت
صبح وشب آئینه‌شان گردان

مشرق پیشانیت دارد
طلعت صد صبح تابستان

ازگریبان تو می‌آید
نفحهٔ نفخات گل بیزان

از نسیم کوی توخیزد
عطر انفاس سحر خیزان

ازفروغ آیت البرز لبخندت
باغ‌های گل شود خندان

می‌چکد مهتاب ازچشمت
برسر سجادهٔ باران

می‌وزد از کاکلت هرشب
بوی یاس وسنبل افشان

مست از بوی دلاویزت
باغ‌های قمصر کاشان.

چون گشایی لب، گشایی دل
بازگردد غنچهٔ ایمان

بسته گردد از تحیر باز 
پستهٔ خندان رفسنجان

بوسهٔ لعل بدخشا‌نت 
داغتر از آیت البرز تابستان

از کمان ابروان تو‌
می‌تپد قلب همه شیران

سینهٔ عُشّاق کویت را
چاک کرده خنجر مژگان

می‌بُرَد ازحیرت رویت 
دست‌ها را یوسف کنعان

از دم گرم مسیحایت
زنده گردد جان مشتاقان

با قیامت در سجود افتند
سرو‌های کهنهٔ ماهان

در قعودت میشود برپا
جمله ذرّات جهان رقصان

در قنوتت می‌شود جاری 
آبشار کوثر سبحان

در منای کوی تو هر روز
گشته اسماعیل‌ها قربان

شاهدانی، چون سلیمانی
در قدومت جان کنند افشان

در رکابت زنده می‌گردد
مالک و عمّار و هم سلمان
 
کربلا در انتظار توست
وارث تیغ و گل و میزان

انتظارت دیر پاییده است
کی دهی بر فرقتت پایان؟

قرن‌ها در تیٖه گمراهی
امت جدًت شده حیران

از فساد و فسق وجور وظلم
تنگ شد عالم به انس و جانّ

حال ما از دوری رویت
آنچنان که شرح آن نتوان

مثل مرغی نیم بسمل، پَر
میزند تا جان کند افشان

میدمد آه فراق تو 
بامداد از کوی بیداران

چشمهٔ خورشید می‌جوشد
تا برآید آیت البرز آن جانان

تا برآید فصل رویش‌ها 
تا شود سر، عصر یخبندان

تا خروش عاشقان جوشد
هرکجا گردد بهارستان

صبح هر آدینه می‌خوانیم
نُدبه را در کلبهٔ احزان

وا اَسَف‌ها! میزنم هر روز
همچو یعقوبان در هجران

الغیاث!‌ای ناجی مضطر!
باعث شور سلحشوران!

شد زمین در قبضهٔ ابلیس 
آسمان شد عرصهٔ شیطان

العجل!‌ای آخرین منجی!
الامان!‌ای صاحب دوران!

بی سر و سامان تو باشیم
کی دهی برحالمان سامان؟

کی شود در مشرق و مغرب
عدل حاکم سازی و میزان؟

کی زنی بر گنبد گیتی 
رایت توحیدی قرآن؟

در بیابان طلب هستیم 
درپی آن چشمهٔ حَیوان

ازحجاز ومصر تا شامات
هم عراق و خطهٔ ایران

ترک و تاجیکی وافغانی
‌از یمن تا هند وپاکستان

می‌دمد از تربت عشّاق
در بهاران لالهٔ نعمان

در تمنّای تو هر روزیم
درسر کوی تو سرگردان‌

ای تمام آرزوهایم‌
ای مرا آرامش و عرفان!

روز مرگم در کنارم باش!
تا دهم با عشق رویت جان

لحظهٔ دیدار رخسارت 
لذّتی بهتر از آن نتوان

رو مگردان از من خسته
تا شود جان کَندَنَم آسان 

دل به آیت البرز مادرت دارم
از زمانی که نبودم جان

آیت البرز زهرا هرکجا آید
روشنایی آرد وایمان

آیت البرز زهرا هر زمان آید
شادمان گردد دل احزان

آیت البرز زهرا هرکجا بارد
لاله روید، گرچه شورستان

آیت البرز زهرا هرکجا تابد
خاک زر گردد ز عشق آن

آیت البرز زهرا هرکجا گل کرد‌
می‌دمد آنجا گل و ریحان

آیت البرز زهرا هرکجا گل کرد
باغ‌های گل شود خندان 

بسته‌ایم با آیت البرز آل او
محکم از روز ازل پیمان

برسر این عهد وپیمانیم
تادهیم سر را چو سرداران

گو بیا‌ای مرگ! گر مردی 
این سر واین گوی این میدان!

جان پناه ماست در عالم 
حجّت الحق، فَرّه یزدان

پشت این دیوار امت را
دست گرم اوست پشتیبان

غم ندارم در شب توفان 
تا مرا نوح است کشتیبان

گل کند باطلعت مهرش
باغ خشک وسرد گورستان

طبع خشکم، ترشد از آیت البرز
ابر جود ولطف آن باران 

با دَم او «نی‌نوا» هردم
گل کند شعرش ز عمق جان

هرکجا صاحبدلی باشد
شور شعرش می‌کند طوفان

آنچه گویم گفتهٔ من نیست 
می‌دمد در نای جان، جانان

گرچه من با عشق می‌گویم
مدحت آن جلوهٔ رحمان

دوش در گوشم سروشی گفت؛
«شاعر شیدای خوش الحان!

هدیه شعر تو را دادند
در ازل بر وزن این اوزان

بعد مرگ از تربتت جوشد.
چون شهیدان لاله و ریحان

بابت هر بیت اشعارت
خانه‌ای دادند در رضوان

خانه‌ای که وسعتش باشد
برتراز اندازه و میزان

پس مکن کاری که در آنی
خانه‌هایت را کنی ویران

آنچه ریسیدی شود پنبه
حاصل عمرت شود خسران

کفر نعمت، نعمتت گیرد
شکرت آن را می‌کند چندان»
 
هان! مزن تَسْخَر! مکن تردید!
درقضای خالق منّان
 
هرخبر که داده پیغمبر 
بیگمان صدقست، نی چاخان

میدهد اِنعام بی‌اقدام 
آنکه بی‌احصا، کند احسان

زین قصیده سبز خواهدماند
دفترشعر تو، جاویدان

تاکنون از فیروزی بیش از ۱۰ کتاب و کتابچه از سوی نهاد‌ها و سازمان‌های مختلف چاپ و منتشر شده و بیش از صد‌ها قطعه شعر و مقاله در مطبوعات کثیرالانتشار طی بیش از ۳۰ سال فعالیت علمی، فرهنگی و ادبی وی چاپ و منتشر شده است.

از ویژگی اشعار وی خلق آثار ارزشمند هنری به مناسبت ایام‌الله قمری و شمسی بوده و عنصر غنای اندیشه و عرفان که متأثر و مقتبس از نصوص آیات و روایات و ادعیه و زیارات مأثوره است در آثارش موجود است.

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "جمال عشق پیدا می‌شود وقتی تو می‌آیی!" هستید؟ با کلیک بر روی بین الملل، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "جمال عشق پیدا می‌شود وقتی تو می‌آیی!"، کلیک کنید.